کوالا



نماز میخواندم ولی صدای مادربزرگ را میشنیدم که مامان را نصیحت میکرد میگفت انقدر به بچه ها سخت نگیر این چادر چیه که دست و پاشونو میگیره بگذار راحت بگردن و صدای مامان که در تلاش برای متقاعد کردن مادربزرگ بود. شنیدن این نصایح آن هم از زبان مادربزرگ برایم تازگی دارد چه میکند این پیشرفت تکنولوژی و ورود اینترنت به فامیل ما حتی توانسته! عقاید یک پیرزن هفتادو پنج ساله را بدون خون و خونریزی تغییر دهد. مادربزرگ حتی معیارهای زیبایی شناسیش هم تغییر کرده دیگر عمل های زیبایی را لازمه ی زیبا شدن میداند. چند روز پیش خاله دماغش را عمل کرد و مادربزرگ حالا او را زیباترین دخترش میداند. بعد از خاله همه ی فامیل در نوبت عمل های زیبایی به سر میبرند. باز جای شکرش باقی است که برای خودنمایی بیشتر پیش بهترین دکترهای شهر میروند. یک روز که سرشان خلوت شد باید نکات مثبت تکنولوژی را هم به آنها آموزش دهم مثل امکان پرداخت اینترنتی قسط هایشان تا دیگر صبح ها با تلفن بانک از خواب نازم نپرم.


اولین جلسه کارورزی خیلی خوب بود. از چیزی که انتظار داشتم صبر و تحملم بیشتر بود و بچه هام اونقدر لوس و شیطون نبودند فقط قسمت سختش یادگرفتن اسم های ناآشنای بچه ها بود ولی خب مزیتش این بود که از بین اسماشون برای پسرم اسم پیداکردم:دی

 


تولد گرفته. بازهم همان همیشگی ها و بازهم همه شان کنارهم با لبخند به دوربین نگاه میکنند.دلم لحظه ای و فقط لحظه ای برای تک تکشان تنگ میشد. برای تمام روزهای گذشته برای جمع جیغ جیغو و پرسروصدایشان. اما لحظه ی بعد دلم حسادت میکند به جمعشان و به پایبندیشان و به نبود خودم درمیانشان. از همان روزی که یکیشان مهمانی گرفت و من از شنیدن اسمم میان پچ پچشان فهمیدم قرار نیست دعوت شوم و نشدم فهمیدم که فاتحه این رابطه خیلی وقت است خوانده شده حلوایش هم میل شده. نوش جان! حالا بعدازسالها نشسته ام و ضربه میزنم روی صفحه ی گوشی تا لایک شود عکس جمع ماندگارشان و آرزوی پایداری میکنم و این لحظه دلم خوشحال است به نبودن در میانشان.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

elec2020 سرمایه گذاری مهر رضا خاموش رشت پنجره چوبی وبلاگ سپنجا دست نوشته هايم بازی آهنگ فیلم اخبار بازیگران مدل لباس Megan جبهه فرهنگی شهید ابراهیم هادی